مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

سالهای رنگین من

دوباره بازی

دختر خوشکلم این روزها از با تو بودن سیر نمیشم روزهایی که میرم مدرسه به قدری دل تنگت میشم که همون در ورودی خونه با کیف و کتاب تو اغوشم میگیرمت و ارامش پیدا میکنم . چه خوب که هستی عروسک شیرین زبونم بازی که امروز میخوام معرفی کنم هم ریاضی رو در بر میگیره و هم یک نوع دست ورزیه  هم خلاقیت کودک رو قلقلک میده هم احساسات کودک رو تقویت میکنه لطفا به ادامه مطلب بروید مواد لازم پنج فنجان ارد معمولی و یک فنجان روغن بچه و یک عدد دخمل کنجکاو ظرف ارد و مقداری روغن بچه رو جلو مرسانا گذاشتم و بهش گفتم پنج فنجون از ارد رو بریز تو ظرفی که از همه بزرگتره و داره با کمک من فنجون فنجون میشمره و میریزه تو ظرف شمارش اعداد اموزش داده میشه...
19 آبان 1393

دوباره بازی

گاهی بازی های من و دخملی فعالیتهای روزمره خودمون رو در یر میگیره گاهی هم وارد مباحث فیزیک و شیمی و ریاضی و علوم میشیم البته از زمانی که مدارس باز شده کمتر میتونم با دخملی بازی کنم و بیشترین زمان مرسانا به دیدن سی دی های زبانش میگذره و از بازی کردن خیلی استقبال نمیکنه و من از این موضوع ناراحتم و تنها کاری که میتونم بکنم صبوری و صبوری با چاشنی قاطعیت لطفا به ادامه مطلب بروید برای اینکه کودک هم توجه اش به جزییات زیاد بشه و هم علوم رو یاد بگیره یک سری کارهای معمولی رو میتونیم تو خونه انجام بدیم من واسه اینکه مرسانا ببینه بخار چیه و چیکار میشه خیلی ساده بردمش کنار کتری در حال جوش و در مورد بخار اب خیلی کودکانه واسش توضیح دادم از اونجایی که ...
6 آبان 1393

دوباره بازی

بچه که بودیم آپارتمان نشینی مفهومی برای ما نداشت خونه برای ما شامل حیاط و چند اتاق دور تا دور اون معنا میداد باغچه محل بازی ما بچه ها بود چه قدر هم لذت میبردیم از اینکه خاک رو لمس میکنیم لذت مون دو چندان میشد وقتی که از حوض کنار باغچه اب بر میداشتیم و میریختیم روی خاک تا گل بازی کنیم اون موقع خمیر بازی اون قدر ها استفاده نمیشد یادمه با همین گل بازی تخیلات مون اوج می گرفت و چیزهایی درست میکردیم که الان یادم میاد تعجب میکنم . اما بچه های امروزه تو چهارچوب خونه محبوسن و ما بزرگترها هم دائما در حال گفتن نکن نکن . واقعا با خودم فکر میکنم ما با لمس محیط زیست و بازی در مکان باز بچگی کردیم یا این کوچولوهای نازدونه با پیشرفت تکنولوژی و موند...
28 مهر 1393

بحران دو سالگی

دختر ناز من سلام سلامی به گرمی خورشید و به زیبایی گلها  الان که دارم مینویسم شما لالایی عزیز دل من . امشب  و دیشب  حس کردم دیگه واقعا داری وارد بحران دو سالگی میشی قبل تر که این کلمه رو میشنیدم متعجب میشدم ولی الان واسم ثابت شد که یک بحرانی هست به نام بحران دو سالگی خیلی بهونه گیر شدی امشب با کلی گریه خوابیدی از دو ماه پیش برنامه خواب تو تنظیم کردم و هر شب ربع ساعت ربع ساعت زودتر خوابوندمت تا الان که رسید به ساعت هشت و نیم تا نه . از این موضوع خیلی خوشحال بودم هر چند که از خیلی چیزها گذشتم از مهمونی رفتن از مهمون پذیرفتن تو اون ساعت اما حالا با بهونه گیری هات موندم چی کار کنم ذهنم یاریم نمیکنه حس میکنم هنگ کردم هر بازی ...
18 مهر 1393

دوباره بازی

تمام روز با بهانه بی بهانه فقط کتاب . دختر شیرین من از بین تمام سرگرمیها کتاب رو انتخاب میکنه به طوریکه در گوشه گوشه خونه ما یک عدد کتاب خودنمایی می کنه و مامان دائما کتاب دستشه زمانی که دخملی تاب میخوره زمانی که دخملی میخواد لالا بشه زمانی که مامان در عالم کتابهای خودش غوطه وره این دخملیه که کتاب به دست همه جا دنبالته دخترک من غرق در مطالعه در ادامه چند بازی گذاشتم  از اونجایی که دخملی از رنگ انگشتی و رنگ بازی زیاد خوشش نمیاد این بازی رو باهاش انجام دادم که خدارو شکر استقبال کرد . نقاشی روی صابون  قلم مو رو برداشت و نقاشی روی صابون رو شروع کرد با چه فشاری قلم مو رو تو رنگها فرو میکنه عروسک من ...
28 شهريور 1393

دختر دو ساله من

دختر نازم تولدت مبارک         دوسال از بودن تو لذت بردم نازگل من همراه تو نفس کشیدم تو را بوییدم لحظه لحظه های بودنت را زندگی کردم و اکنون تو شدی دختر دوساله من و من هنوز در باورم نمیگنجد این گذر زمان را . بهترینها رو برای تو تکدانه ام از خداوند خواستارم و صبر و شکیبایی را برای خودم . دختر دوست داشتنی من فرشته کوچولوی خونه ما همیشه تا ابد دوستت داریم و عاشقانه هایمان را برای تو می سراییم .   لطفا به ادامه مطلب بروید   ...
20 شهريور 1393

ورود به دو سالگی

دختر نازم تا چند روز دیگه وارد سن دو سالگی میشی و من عاشق این مرحله از زندگی تو هستم  . شاید به این دلیل که فهمت بیشتر شده دایره لغاتت گسترده تر شده استقلالت زیادتر شده .وقتی میبینم منظورتو به هر روشی که شده به من میفهمونی خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم اخر شعرای کتاب تو زودتر از من میگی میخوام بچلونمت وقتی میبینم اسم اکثر حیوانات رو بلدی میخوام بخورمت وقتی میبینم همه چیز رو درست تا پنج میشمری میخوام جیغ بزنم اخ که نمیدونی هر کدوم از پیشرفت هات چه قندی تو دل من اب میکنه نازگلک . امسال واسه تولدت خیلی برنامه ها داشتم که متاسفانه نشد واسه همین تولدت خیلی خودمونی میگبریم فقط واسه اینکه یادگاری بمونه دختر ملوسم. این روزهای پایانی تابستون از ف...
16 شهريور 1393