مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

سالهای رنگین من

یک روز دلپذیر

سلام نازگلک مامان الان که دارم این پست رو مینویسم خوابی امشب خیلی زود خوابیدی اخه خیلی خسته شدی هم به مامان کمک کردی هم خیلی بازی کردی دختر نازم عاشق بازی کردنی عاشق بچه هایی دوست داری فقط باهاشون بازی کنی اگه تو خونه یک بچه دیگه باشه اصلا سراغ مامان نمیگیری ولی وقتی تنهاییم فقط به من میچسبی همش هم میگی با یعنی بازی دیگه تقریبا برنامه هر روز مون شده واست یک عالمه کتاب سفارش دادم که تازه دیروز دستم رسید خیلی خوبن  کتاب دس دسی باباش میاد که بازی های قدیمی رو لیست کرده خودم خیلی خوشم اومد یکی دیگه جم جمک برگ خزونه که اونم توش بازی داره حداقل کمکی شده واسه بازیهای بیشتر خدارو شکر به کتاب خیلی علاقه داری همینطور به طبیعت و موجودات زنده . ...
7 خرداد 1393

مرسانا جونم مستقل شده

دختر ناز مامان از روزی که راه میری مستقل تر هم عمل میکنی هر وقت میریم بیرون می خوای خودت تنها بری و هر جا خواستی بدویی و واسه خود باشی فقط هر جا که مانعی باشه مثل پل و چاله انگشت تو دراز میکنی و صدامون میکنی که دست تو بگیریم. در ادمه چند تا عکس از خرید کردنت گذاشتم تو پارکینگ خونه منتظر بابایی یک گشتی هم تو پارکینگ و مقایسه سطل زباله خونه با این سطل تو فروشگاه رفاه و برداشتن چند تا بیسکوییت با دستهای کوچولوت موقع برگشت به خونه نفس مامان عشق مامان وقتی با تو میریم بیرون خسته میشم ولی اینقدر کیف میکنم که یادم میره خستگی هام . دوست دارم و عاشقتم عروسکم ...
28 ارديبهشت 1393

عید نودوسه

دخترشيرينم  امسال عید دوست داشتم خونه مي مونديم اما بازهم قسمت نشد طبق معمول مسافرت رفتیم چیکار کنیم دیگه یک دونه مادر و خواهر که بيشتر نداریم یک دل کوچیکم داریم که کم طاقته و خودم هم خيلي دل تنگ پدرم شده بودم ميخواستم از اين فرصت استفاده کنم و سر خاکشون برم واسه همین يک سفره هفت سين کوچولو مهيا کردم و روز بعد از تحویل سال یعنی جمعه صبح به طرف طبس حرکت کردیم ازمشهد هم خاله جون و مادر جان به طرف طبس حرکت کردن . سه روز طبس بودیم  و خیلی خوش گذروندیم اخه خانواده پدرم خیلی مهمان نواز هستن متاسفانه از بس سرم گرم بود عکس زیاد نگرفتم در واقع اصلا نگرفتم شما هم که خیلی اتیش سوزوندی مامانی دائما دنبال شما بودیم و واسه همین فر...
21 فروردين 1393