مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

سالهای رنگین من

اخرین واکسن

دختر نازم این قدر سرم با شما گرمه و کار دارم که نمیتونم بیام تو وب یک عالمه عکس و مطلب دارم که بزارم ولی فرصت نمیکنم از فردا هم که مدارس شروع میشه و دیگه اصلا وقت نمیکنم یادم رفت از اخرین واکسنت بنویسم انشالله تا سن مدرسه واکس نداری دیگه . بیست و چهارم اسفند با بابایی بردیمت واسه واکسن خیلی استرس داشتم و نگران بودم طفلی بابایی یک اشنا پیدا کرد و با نگرانی رفتیم اونجا بنده خدا خیلی زحمت کشیدن تا زمان تزریق امپول دردت نیاد ولی بالاخره امپول درد داره دیگه خیلی گریه کردی تا شب خوب بودی ولی اخرهای شب تب کردی و دیگه نمیتونستی حرکت کنی فقط یک جا نشسته بودی دوروز این روند ادامه داشت تا بالاخره شیطنت ها از سر گرفته شد   فدات بشم...
15 فروردين 1393

یک اتفاق عجیب

    سلام گل دخترم برگ گلم امشب سریع خوابوندمت اومدم تو وبت تا یک اتفاق عجیب ثبت کنم نفس مامان همیشه نگران بودم چرا دندونات رشدش کنده اخه یک سالگی چهار تا دندون پیشین مرکزیت با هم در اومد و دیگه دندون بی دندون تا اینکه دوباره یکی دو ماه پیش دو تا دندون پیشین جانبیت جونه زد و خوشحال شدم که دیگه رشد دندونات رو روال عادی افتاد ولی هنوزم در حد جونه مونده انگار رشدشون متوقف شده . امشب بعد از اینکه مسواکت زدم رفتیم بخوابیم دیدم انگار دهنت اذیته واسه همین دهن تو دوباره شستم دستمو که کردم تو دهنت دیدم دندون اسیاب سمت راست از بالا کامل رشد کرده خیلی تعجب کردم اخه هنوز ازدندونهایی که اولویت رشد دارن خبری نیست اون وقت این دندون اسیاب...
23 بهمن 1392

واکسن دوازده ماهگی

شیرین عسل مامان امروز واسه واکسن یک سالگیت بردمت مرکز بهداشت یه خورده با تاخیر بردم چون هم مشهد بودیم هم اینکه دلهره داشتم که اذیت بشی ولی خدا رو شکر اصلا گریه نکردی و اذیت نشدی عمرم میدونی چیه دخترکم میخوام بگم دوستتتتتتتتتتتتت دارمممممممممم ...
31 شهريور 1392

خبر بدین به قندون مرسانا در اورد دندون

    دختر خوشکل مامان امروز عصر داشتم به شما کلوچه میدادم که  دیدم یه تیزی خورد به دستم نگاه کردم دیدم دندون در اوردی  اینقدر خوشحال شدم اخه خیلی منتظر بودم نفسم .   حالا دیگه باید به فکر آش دندونی باشیم خاله ایی میخواد واست  درست کنه دستشون درد نکنه   دوست دارم عسلکم                                ...
28 شهريور 1392

واکسن شش ماهگی

دختر صبورم امروز واکسن زد.      مامانی امروز با بابایی و خاله فاطی بردمت واکسن شش ماهگی تو زدیم خیلی گریه نکردی و الانم تب نداری نگران بودم که تب کنی که الحمدالله خیلی سرحال و خوبی مامانی قربونت بره الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
20 اسفند 1391

چکاپ چشمهای ناز مرسانا

عسلک مامان امروز واسه چشمات بردمت دکتر خدا رو شکر همه چی خوب بود وقتی دکتر چراق قوه رو تو چشمات زد ظل زدی به چشمای اقای دکتر اخرشم یه لبخند تحویل اقای دکتر دادی فدات شم الههههههههههههههههی ...
17 اسفند 1391

اولین پیاده روی مرسانا جون

نازنینم امروز قد و وزن داشتی که با هم پیاده رفتیم اخه هوا خیلی خوب بود.شما هم خیلی کنجکاو بودی و همش به اطرافت نگاه میکردی. مامان قربون چشای نازت بشه قد: 58 سانتی متر      وزن: 6 کیلو گرم دور سر: 40 سانتی متر       ...
21 بهمن 1391
1