شروعی دوباره
یک سال و اندی دور از این جا بودم و امشب که خاطرات نوشته شده رو میخوندم تعجب کردم که چه طوری من مینوشتم پس چرا الان فکرم کار نمیکنه و کلمات تو ذهنم نمیاد حتی نمیدونستم چه طوری شروع کنم اخه دیگه تو هر وبلاگی که میرم میبنم یک ساله که اپ نشده واقعا چرا؟ این خصوصیت ادماست که زود شروع میکنن و به همون زودی هم خسته میشن شایدم دنیای مجازی که تو گوشیامون جا خوش کرده ما رو از همه چیز حتی زندگی کردن انداخته هر کسی رو که نگاه میکنم سرش تو گوشیه شاید اطلاعات خوبی رد و بدل بشه ولی فاصله ها زیادتر . دنیای کودکانمون هم داره با دنیای مجازی نابود میشه و یک روزی می فهمیم که خیلی دیره . میدونم دیگه دوستان مجازی که تو این وبلاگ هم داشتم شاید سراغی از ما نگیرن ولی باز هم به عشق دوستان و به خصوص دخترم امدم تا دوباره شروع کنم.
مرسانای من بزرگ شد و من میخواستم خاطراتش ثبت بشه و نگران بودم نکنه بعضی از اون خاطرات فراموش بشه و الان خیلی از اون خاطرات گوشه ایی از ذهنم خاک گرفته و این منو ناراحت میکنه در گذر زندگی ناراحتی ها غم ها و غصه ها مجالی برای یاداوری بعضی از خاطرات نمیزاره واسه همین تصمیم گرفتم دوباره اینجا رو به روز کنم شاید با کمی تغییر