اخرین واکسن
دختر نازم این قدر سرم با شما گرمه و کار دارم که نمیتونم بیام تو وب یک عالمه عکس و مطلب دارم که بزارم ولی فرصت نمیکنم از فردا هم که مدارس شروع میشه و دیگه اصلا وقت نمیکنم یادم رفت از اخرین واکسنت بنویسم انشالله تا سن مدرسه واکس نداری دیگه . بیست و چهارم اسفند با بابایی بردیمت واسه واکسن خیلی استرس داشتم و نگران بودم طفلی بابایی یک اشنا پیدا کرد و با نگرانی رفتیم اونجا بنده خدا خیلی زحمت کشیدن تا زمان تزریق امپول دردت نیاد ولی بالاخره امپول درد داره دیگه خیلی گریه کردی تا شب خوب بودی ولی اخرهای شب تب کردی و دیگه نمیتونستی حرکت کنی فقط یک جا نشسته بودی دوروز این روند ادامه داشت تا بالاخره شیطنت ها از سر گرفته شد
فدات بشم مامی که اینقدر بی حالی نفس مامان وزنت هم یازده کیلو و هفتصد گرم بود قدت هفتاد و سه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی