مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

سالهای رنگین من

روز مرسانا

1393/10/15 12:26
نویسنده : زهره
312 بازدید
اشتراک گذاری

حدود دو هفته پیش تب کردی و چون جمعه بود مجبور شدیم ببریمت بیمارستان تو محوطه بیمارستان اولین بار ریزش برگهای پاییزی رو دیدی واست خیلی جذابیت داشت با هم رفتیم تو باغچه و رو برگها راه میرفتی چند تا برگ هم رو ماشین بابایی افتاده بود که جمعشون کردیم اوردیم خونه . از اون روز به بعد همیشه یاد اون روز میکنی و میگی دکتر برگ بعد پا میشی راه میری و صدای خش خش در میاری . از اونجا که تو شهر ما زیاد درخت نیست و تفاوت فصول خیلی مشخص نمیشه ما خیلی کم برف میبینیم یا تو خیابونها درخت زیاد نیست که پاییز محسوس باشه واسه همین امروز که روز بازی شما خانمی بود رفتیم تو حیاط خونه و با تعجب دیدم تو پارکینگ برگ ریخته خوشحال شدی و داری روشون راه میری

 

بعد از اون که خوب برگهای خشک زیر پات له کردی رفتیم تو باغچه تا دنبال کرم بگردیم و حشرات دیگه رو پیدا کنیم و تفاوت برگها رو ببینیم 

اینجا مقداری جعفری تو باغچه بود که بهت گفتم میتونی بکنیشون ببریم خونه بخوریم اولش بو کردی و گفتی به به

قربون باغبونی کردنت برم جعفری ها رو از بیخ و بن میکندی و همراه بقیه برگهای خشک بار کامیونت میکردی

اینجا گفتی کفشهاتو در بیارم منم میخواستم زمین و خاک رو با پاهات لمس کنی کفشاتو در اوردم

قربون اون کنکاشت مامانی

داری گل بازی میکنی ولی همین که به دستت میچسبه بدت میاد و بازی رو  رها میکنی

امروز از شانس ما باد بود همون اول باد کامیون تو حرکت داد که خیلی هیجان زده شدی به هر چیزی که با قدرت باد حرکت میکردی توجه نشون میدادی مخصوصا این پرده پارکینگ که میرفتی زیرش وا میستادی

ما کلی برگ جمع کردیم و به تفاوتهاشون توجه میکردیم یک گل خشک بود که توش چهارتا دونه سیاه داشت تو میگفتی توپ مینداختی شون رو زمین و با پات شوت میکردی ( فکر کنم گل لاله عباسی یا یاس بود متاسفانه من اصلا گل و گیاه رو نمیشناسمچشمک یک درخت بود که تیغ داشت میخواستم خار و تیغ رو بشناسی واسه همین دست به خارهای درخت زدیم که یک تیغ تو دست من رفت فرصت رو غنیمت شمردم و داستان جوجه تیغی که بغل میخواست واست یاداوری کردم و گفتم جوجه تیغی اینجوری تیغ داره این کتاب تو تازه خریدم و خیلی دوستش داری بعد از اون اومدیم خونه و شما خانمی برگها رو رنگ کردی البته بیشتر خودتو رنگ کردی خندونک

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان راحله
15 دی 93 17:04
ماشالله به دختر باهوش و خوشگل
هنرمند
18 دی 93 16:49
صدای بال و پر جبرئیل می آید شب است و ماه به آغوش ایل می آید لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد که ساقی از طرف سلسبیل می آید لباس خاطره را از حریر عشق بدوز حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید نگاه آمنه از این به بعد می خندد چرا که معجزه ای بی بدیل می آید میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته باد