دخترک سیزده ماهه من
دخترنازم امروز سیزده ماهه شدی . پس عشق مامان سیزده ماهگیت مبارک
بیصبرانه منتظر روزیم که بیست و چهارماهگی تو اینجا ثبت کنم عزیزتر از جونم
شیرینکم اینقدر فعالی که بعضی اوقات کلافه میشم دوست دارم یک لحظه
بشینی ولی زهی خیال باطل.
تا الان دو دندون از پایین در اوردی و یکی هم از بالا تازه جوونه زده.
هنوز راه نمیری فقط دست تو به مبل میگیری و چند قدم به این طرف و اون طرف میری
با همین حال دائما باید دنبالت باشیم تموم وسایل خونه رو به هم میریزی ماهم واسه
اینکه راحت تر به کارات برسی همه دکوریای خونه رو جا به جا کردیم
کلمات جدیدی نمیگی همون مامی و بابی و به به و می می و نه .تازه یاد گرفتی ناز میکنی و
خودتم میگی نا نا... دوست دارم زود حرف بزنی خوشکلم ولی بیشتر گوش میدی
فکر کنم تموم حرفای ما رو تو ذهنت پردازش میکنی و میخوای یک دفعه همه رو به
نمایش بزاریالبته یه چیزایی میگی ولی نامفهومه لی لی حوضک میکنی عاشق
این کارتم این قدر ناز انگشت تو حرکت میدی که محاله انگشتت از بوسه من در امان بمونه
دیشب اولین خسارت رو به ما زدی . اونم شکستن ظرف شکلات خوری بود عشقم.
البته فدای سرت مامان جون .دوست داشتم ثبتش کنم یادم بمونه چون فکر میکنم از
این نوع خسارتها در اینده نه چندان دور زیاد رخ بده
خدا رو شکر تو خونه جدیدمون دکور عوض نکردیم باید بزاریم شما به سن بلووووووووغ برسی
بعد انشالله همه چی رو نو کنیمدر هر حال نازنینم روزگار خوبی رو در کنار هم سپری
میکنیم پر از جیغ فریاد خنده گاهی از من گاهی از تو . دنیای شیرینیه مادر و فرزند بودن
فرزند نازم همیشه همیشه و باز هم همیشه عاشقتممممممممممممممم