مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

سالهای رنگین من

به وبلاگ مرسانا جونی خوش اومدینniniweblog.com

 

 

 

پاستیل های ضد قلدری

گاهی ترفندهایی که واسه قانع کردن بچه ها به کار میبریم به بن بست میخوره . ما از روی کتاب پاستیل های ضد قلدری برداشتهایی رو واسه رفتارامون داریم مثلا وقت عصبانیت پاستیل ضد قلمبه واسه حسودی پاستیل ضد حسودی و کلا واسه هر حسمون از این پاستیل ها استفاده میکنیم مرسانا: چرا ملینا رفته مهمونی من حسودی میکنم من: پاستیل های ضد حسودی تو بخور سریع و مثلا بهش پاستیل میدادم بعد از چندتا پاستیل خیالی که خورد مرسانا: مامان فکر کنم پاستیلاش فاسده کار نمیکنه من هنوز حسودی میکنم من: ...
25 فروردين 1397

فقط سی دی

تازه واسش مداد رنگی خریده بودم و تاکید داشتم مواظب اینا دیگه باشه با این حال دو تا رنگ شو گم کرده بود واسه تنبیه گفتم تا پیداشون نکنی نمیتونی سی دی ببینی . بعد از کلی جستجو ناامید و ناراحت اومده پیشم  مرسانا: بعضیا دارن سی دی نگاه میکنن من: بعضیا دارن کتاب میخونن مرسانا: بعضیا دارن خیلی سی دی نگاه میکنن من: بعضیا دارن بازی میکنن مرسانا: بعضیا دارن فقط خیلی خیلی  سی دی نگاه میکنن دیدم ول کن ماجرا نیست با هاش کمک کردم پیدا کرد و بعد سی دی نگاه کرد 
25 اسفند 1396

شغل آینده

در حالی که کتاب دیزی دکتر رو میخوندیم در مورد شغل ها هم حرف می‌زدیم و من پرسیدم مرسانا میخوای در آینده چی کاره بشی بعد از کمی فکر گفت رفتگر   انتخابش قابل احترامه  بعد از چند وقت دوباره اومدم این هم به خاطر اینه که اینستا رو فیلتر کردن واقعا گاهی فکر میکنم چه خوبه که بعضی چیزها رو بالاجبار آزمون بگیرن حداقل به کارهای عقب افتاده میرسیم  اینستای مرساناl   mersana_mommy ...
11 دی 1396

بدوبدو کنیم

امروزمرسانا منتظر هلیا بود که بیاد باهاش بازی کنه از صبح هی گفت زنگ بزن هلیا بیاد و من هر بار گفتم میاد مامان جان منتظر بمون تا اینکه غروب دیگه هلیا اومد و دخملی کلی خوشحال شد  نمیدونم مرسانا خیلی پر انرژیه یا بچه های دیگه کم انرژین  بازیهای که باید یک جا بشینن که خیلی مورد استقبال مرسانا قرار نمیگیره وفکر میکنه هر بچه ایی که قراره باهاش بازی کنه فقط باید بدوبدو کنه و جمله ایی که دایم میگه بدو بدو کنیم و این جاست که مشکلات تازه شروع میشه و گاه و بیگاه صدای یکی از طرفین در میاد که من خسته شدم دیگه   بعد از یک کم تماشا گفتم دخالت کنم و بهشون پیشنهاد دکتر بازی از نوع چشم پزشکی بدم که با موافقت رو به رو شدالبته هدفم اموزش...
28 آبان 1395

گقتگوی ما دونفر

امروز روز پارک رفتن ما مادر و دختر بود و از اونجایی که مرسانا عاشق اتوبوس هست و ما هم متاسفانه کم از این وسیله عمومی استفاده میکنیم فاصله نزدیک خونه تا پارک رو دورتر میکنیم تا دخملی اتوبوس سوار بشه.  ما هر دفعه که مسیر خونه تا ایستگاه اتوبوس رو پیاده میریم این گفت گو بینمون ردوبدل میشه: مرسانا: مامان اینجا کجاست؟ من:مهمانسرا مرسانا: میتونم برم توش؟ من: نمیدونم ولی فکر میکنم نتونیم واسه افراد خاصیه که از جای دیگه اومدن  در حال عبور از کار دبیرستان پسرانه مرسانا: مامان هلیا اینجا مدرسه میره؟ من: نه اینجا مدرسه پسراست  مرسانا: من نمیتونم اینجا برم مدرسه دخترا باید برم هلیا مدرسه دخترا میره منم مدرسه هلی...
6 آبان 1395

شروعی دوباره

یک سال و اندی دور از این جا بودم و امشب که خاطرات نوشته شده رو میخوندم تعجب کردم که چه طوری من مینوشتم پس چرا الان فکرم کار نمیکنه و کلمات تو ذهنم نمیاد حتی نمیدونستم چه طوری شروع کنم اخه دیگه تو هر وبلاگی که میرم میبنم یک ساله که اپ نشده واقعا چرا؟ این خصوصیت ادماست که زود شروع  میکنن و به همون زودی هم خسته میشن شایدم دنیای مجازی که تو گوشیامون جا خوش کرده ما رو از همه چیز حتی زندگی کردن انداخته هر کسی رو که نگاه میکنم سرش تو گوشیه شاید اطلاعات خوبی رد و بدل بشه ولی فاصله ها زیادتر . دنیای کودکانمون هم داره با دنیای مجازی نابود میشه و یک روزی می فهمیم که خیلی دیره . میدونم دیگه دوستان مجازی که تو این وبلاگ هم داشتم شاید سراغی از ما نگی...
28 مهر 1395

سه ساله ی من

سلام ناناز من این روزها ب قدری سرگرم تو ام که به هیچ عنان نمیتونم بیام وبت متاسفانه . دختر ناز من چند روز دیگه سه ساله میشی  و من شکر میکنم خدای مهربونم رو که این سالهابه من توفیق با تو بودن داد تو سه ساله مامان که همه زندگیمی  توی که دوست دارمهات دیونه ام میکنه تویی که باشه مامان گفتنات ذوق مرگم میکنه تو عروسک شیرین زبونم تو همه زندگیمی . تولدت رو یک ماه زودتر گرفتم اخه خاله نیر میخواستم باشه و هم اینکه نگران بود بیست شهریور نباشیم و نتونم تولدت رو که بت قول داده بودم بگیم واسه همین زودتر گرفتم و خدا رو شکر بهت خوش گذشت / احتمالا این اخرین پستی هست که میزارم چون داریم به مشهد کوچ میکنیم کار انتقالی من تا حدودی  درست شده و ...
10 شهريور 1394

کتابهای مرسانا

 سلام به همه دوستان . بعضی از مامانها از من میپرسن کتابهایی که واسه مرسانا میخرم رو چه طوری انتخاب میکنم و چه نوع کتابی . راستش من تموم کتابای مرسانا رو اینترنتی میخرم چون تو شهر ما کتاب فروشی های بزرگ و متنوع نیست و نمایشگاه هم که باز میشه خیلی پربار نیست . قبل از همه بگم اول به علاقه کوچولوتون بستگی داره شاید کتابی رو که مرسانا دوست داره کوچولوی دیگه ایی دوست نداشته باشه . من تو اینترنت و سایتهای کتابفروشی جستجو میکنم و موضوع کتاب رو میخونم ببینم مرساناعلاقه داره یا نه و هم از دوست خوبم مامان ازتین هم که زحمت میکشن زمان نمایشگاه بین المللی تهران لیست کتابهای خوب رو با جزییات معرفی میکنن کمک میگیرم و هر کتابی که حس کنم مرسانا علاقه دار...
10 تير 1394

دوباره بازی

برای پرورش دادن ذهن و خلاقیت کودکمون به نظر من باید خونه در اختیارش باشه نه اینکه ما اکثرا اپارتمان نشین هستیم پس مجبوریم از خیلی چیزها چشم پوشی کنیم ولی تاکید میکنم چهارچوب برای فعالیت کودکمون ضروریه مثلا مرسانا اجازه نقاشی کشیدن روی سرامیک میز و فعلا یخچال خونمونو داره اونم با مداد شمعی  و خودش میدونه چرا میتونه اینجاها نقاشی بکشه به قول خودش پاک میشه ولی روی دیوار نه نه  واسه همین اگه کسی صبح خونه ما تشریف بیاره تنها چیزی که به چشمش نمیاد خونه است  قبل از رسیدن اقای پدر باید خونه مرتب و تمیز باشه و این قانونیه که مرسانا میدونه نه اینکه فکر کنید همیشه مراعات میکنه نه ولی من وقتی نقاشی مون روی سرامیک و ....تموم میشه یک چند من...
30 خرداد 1394