بدوبدو کنیم
امروزمرسانا منتظر هلیا بود که بیاد باهاش بازی کنه از صبح هی گفت زنگ بزن هلیا بیاد و من هر بار گفتم میاد مامان جان منتظر بمون تا اینکه غروب دیگه هلیا اومد و دخملی کلی خوشحال شد
نمیدونم مرسانا خیلی پر انرژیه یا بچه های دیگه کم انرژین بازیهای که باید یک جا بشینن که خیلی مورد استقبال مرسانا قرار نمیگیره وفکر میکنه هر بچه ایی که قراره باهاش بازی کنه فقط باید بدوبدو کنه و جمله ایی که دایم میگه بدو بدو کنیم و این جاست که مشکلات تازه شروع میشه و گاه و بیگاه صدای یکی از طرفین در میاد که من خسته شدم دیگه بعد از یک کم تماشا گفتم دخالت کنم و بهشون پیشنهاد دکتر بازی از نوع چشم پزشکی بدم که با موافقت رو به رو شدالبته هدفم اموزش و تکرار جهت ها به مرسانا بود . و نتیجه ایی که به دست اوردم :
مرسانا: مامان چشمای من ضعیفه منو میبری دکتر ؟
من: نه چشمات خوبه که تونستی جواب بدی
مرسانا: نه بریم دکتر
من: باشه میریم ( البته باید برای چکاپ تنبلی چشم میبردم که متاسفانه کوتاهی کردم