مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

سالهای رنگین من

نظرات (7)

مامان ارغوان
29 دی 92 12:35
[گ ل]
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
30 دی 92 6:26
سخته نبودن کنار آدمی که اگه کنارشم باشی دلت براش تنگ میشه! مهربانم هرکجا هستی جایت سبز و لبانت پرخنده باد و مرا همین بس که یادت هستم، مثل دیروز... مثل امروز... تا ته فردا...
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
30 دی 92 6:26
اين روز عزيز و فرخنده و بر تو و خانواده ي گلت مبارك عزيزم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
1 بهمن 92 14:58
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﻭﭘﻒ ﻫﺮ ﺷﺐ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺖ ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ . ﺷﺒﯽ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﻥ ﺻﺪﺍ ﺭﻭ ﺿﺒﻂ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺿﺒﻂ ﺷﺪﻩ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺮ ﺷﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺷﺪ .. چه غم انگیز
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
1 بهمن 92 14:59
خواهرم ممنون از كامنت آت واقعاً نميدونم چي از جون شوهر من ميخوان كه انقدر تايمشون رو بهش اختصاص ميدن
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 10:07
آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست آموخته ام که وقتی ناامید می شوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشددوباره به رحمت او امیدوار شوم آموخته ام اگر تا کنون به آنچه خواسته ام نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است آموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم.......
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
5 بهمن 92 23:23
دلم برای نگاه هایی که میدیدند تنگ شده است..... دلم برای برای گوش هایی که میشنیدند.......،برای لبهایی که میخندیدند تنگ شده است، دلم برای سرود سارها،........برای کلاغ ها تنگ شده است، برای ارزن های کپه شده روی سنگفرش که غذای یاکریم ها میشد، برای خرده های نان پشت پنجره،که گنجشکها را میهمان میکرد، دلم برای خودم تنگ شده است....