یک روز دلپذیر
سلام نازگلک مامان
الان که دارم این پست رو مینویسم خوابی امشب خیلی زود خوابیدی اخه خیلی خسته شدی هم به مامان کمک کردی هم خیلی بازی کردی دختر نازم عاشق بازی کردنی عاشق بچه هایی دوست داری فقط باهاشون بازی کنی اگه تو خونه یک بچه دیگه باشه اصلا سراغ مامان نمیگیری ولی وقتی تنهاییم فقط به من میچسبی همش هم میگی با یعنی بازی دیگه تقریبا برنامه هر روز مون شده واست یک عالمه کتاب سفارش دادم که تازه دیروز دستم رسید خیلی خوبن کتاب دس دسی باباش میاد که بازی های قدیمی رو لیست کرده خودم خیلی خوشم اومد یکی دیگه جم جمک برگ خزونه که اونم توش بازی داره حداقل کمکی شده واسه بازیهای بیشترخدارو شکر به کتاب خیلی علاقه داری همینطور به طبیعت و موجودات زنده . در ادامه چند تا عکس از کارای امروز میزارم
لطفا به ادامه مطلب بروید
داشتیم باغچه رو اب میدادیم اب جمع شد رو زمین دیگه نشستی به اب بازی منم گذاشتم خوب بازی کنی
نشستی رو ابها و تمام تنت خیس شد داری نگام میکنی ببینی عکس العملم چیه
دیدی اجازه داری کنجکاوی کنی ذوق زده شدی نفس من
اول که اومدی تو حیاط شروع به ماشین بازی و توپ بازی کردی
گشت و گذار توحیاط و نظاره کردن درخت و گل و برگها
الهی فدات شم وقتی میگفتم مرسانا نباید گل بکنی به حرفم گوش میدادی فقط لمسشون میکردی
اینجا هم داری به مامی کمک میکنی مغز گردو در بیاری
فدای اون دستهای کوچولوت بشم من
قربون اون تمرکزت بشم با چه دقتی سعی داری مغز گردو رو دربیاری بعضی وقتها گردو سالم بر میداشتی میدادی به مامان میگفتی باز یعنی بشکنش تا مغزشو در بیارم
تو خونه میتونیم از بچه هامون کمک بگیریم هم چیزی یاد میگیرن هم حس وظیفه شناسی شون تقویت میشه و مهم تر از همه سرشون گرم میشه من وقتی کاری رو به مرسانا واگذار میکنم واقعا حس میکنم اعتماد به نفسش تقویت میشه از بس خوشحال میشه درسته که کمی واسمون زحمت داره ولی یادمون نره از همین خرابکاریهاست که تجربه کسب میکنن.