عشق من مرسانا
دختر نانازم این روزها خیلی سرم شلوغه و نمیدونم به کدوم کارم برسم
شمام که در اولویت کارهام قرار داری واسه همین نمیرسم زود به زود بیام
اپ کنم . این روزها خیلی دلبری میکنی هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت
میشم دیگه طاقت ندارم یه لحظه تنهات بزارم بعضی وقتا نمیشه کارای
خونه رو انجام بدم البته خودمونیم چون میخوایم اسباب کشی کنیم خودمم
حوصله ندارم .
شیرینکم دیروز بعد ازظهر که خواب بودیم (شماهم که طبق معمول رو
تخت ما میخوابی بس که وول میخوری تختت واست کوچولویه)
دستم رو صورتم بود و خواب هفت پادشاه میدیدم که یه دفعه دیدم یکی
داره سعی میکنه دستمو از رو صورتم برداره که بیدار شدم دیدم قند عسل
مامان داره این کارو میکنه تا منو ببینه میخواستم قورتت بدم بس که شیرینی
همون اولم که لبخند تحویلم میدی مامانی فدات شه الهی نمیدونی نمیدونی
چه قدر دوست دارم احساس میکنم از دوست داشتن زیاد میخوام بمیرم به
خصوص وقتی با خودت حرف میزنی دندون واسم نمونده بس که دندونامو به
هم فشار میدم . زود زود زود بزرگ شو همدمم شو دوستم شو .
تا همیشه تا ابدیت دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم نانارم