مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سالهای رنگین من

یک لحظه غفلت....

1392/5/21 23:47
نویسنده : زهره
264 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین عسلم نفس مامان امروز عصر میخواستیم بریم بیرون بابایی دست و صورت تو شست و اوردت

رو تخت خودمون گذاشت یادش رفت که شما در یه چشم به هم زدنی چهار دست و پا میری واسه

همین افتادی رو سرامیک و بالای لپت کبود شد الهی مامان فدات بشه خوشکلم اینقدر گریه کردی

بابایی هم طفلک نمیدونست چه طوری آرومت کنه خیلی غصه خورد . نانازم ببخشید.

خدا به دادم برسه که خاله جونی این پست بخونه سریع تلفن برمیداره و زنگ میزنه کلی

با هام دعوا میکنه نگران

ما عاشقققققققققققتیییییییییییییییمممممممممممم

اینم چند تا عکس بعد از اون اتفاق.....

الهی

در حال تماشای تلویزیون مامان فدات شه الهی

الهی

فدای چشای نازت بشم...

الهی

قربونت اون لپ قرمزت....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ارغوان
22 مرداد 92 10:27
خدا رو شکر به خیر گذشته.براش اسپند دود بده
سعیده مامان محمدطاها
22 مرداد 92 13:04
ای جان. زهره جان خیلی مواظبش باش. آخه از وقتی که این وروجکها چهاردست وپا میکنن یکسره باید دنبالشون باشیم.


واقعا هم من که به خدا یک سره دنبالش میرم اصلا کارا خونه تعطیل شده
لاله
23 مرداد 92 10:47
اِی جووووونم
فداش بشم
خیلی ناراحت شدم


خدا نکنه عزیزم . مرسی خانمی
مامان ارشیا
27 مرداد 92 15:57
برایت چه بخواهم
برایت جه بخواهم ز خدا بهتر از اینکه خودش پنجره باز اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد
و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد


مرسی عزیزم از این شعر زیباتون