یک لحظه غفلت....
شیرین عسلم نفس مامان امروز عصر میخواستیم بریم بیرون بابایی دست و صورت تو شست و اوردت
رو تخت خودمون گذاشت یادش رفت که شما در یه چشم به هم زدنی چهار دست و پا میری واسه
همین افتادی رو سرامیک و بالای لپت کبود شد الهی مامان فدات بشه خوشکلم اینقدر گریه کردی
بابایی هم طفلک نمیدونست چه طوری آرومت کنه خیلی غصه خورد . نانازم ببخشید.
خدا به دادم برسه که خاله جونی این پست بخونه سریع تلفن برمیداره و زنگ میزنه کلی
با هام دعوا میکنه
ما عاشقققققققققققتیییییییییییییییمممممممممممم
اینم چند تا عکس بعد از اون اتفاق.....
در حال تماشای تلویزیون مامان فدات شه الهی
فدای چشای نازت بشم...
قربونت اون لپ قرمزت....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی