کودک من
دختر خوشکل مامان نفسم این روزها خیلی شیرین تر شدی خیلی اینقدر که یه لحظه
حاضر نیستم ازت چشم بردارم یه روز که میخواستم با مینا و نیوشادختر دایی هات برم
بازار منیر جون شما رو نگه داشت تا من راحت باشم ولی باور کن موقعی میخواستم
خداحافظی کنم اشک تو چشمام جمع شده بود ولی دیگه نمیشد کاریش کرد وای
مامانی من از مهر چه طوری برم مدرسه از الان غصه میخورم کاش میشد سر کار نرم
کاش میشد تموم لحظه هام با نفسای گرم تو سپری بشه . ما ادمها چه قدر عجیبیم
هیچ چیزیمون قابل پیش بینی نیست هیچ وقت مطلق نیستیم تموم کارامون نسبیه
یه روز خسته از گریه های کودکانه یه روز خسته از بازیهای روزانه یه روزم عاشق و
دیوانه عشق مامان بعضی وقتها بی حوصله میشم ولی خیلی با خودم کلنجار میرم
حداقل واسه نفسم صبور باشم اخه تو یک دونه ایی یک دونه ام می مونی
امروز از اون روزهایی بود که کودک درونم با دختر نازم همبازی شده بود خیلی کودک شدم
شاید مثل تو نازنینم شدم یه مادر یازده ماهه . شیرین عسلم قول میدم همچنان با
تقویم زندگی تو پیش برم وگاهی بشم یه مادر سی و چند ساله اونم زمانی که نیاز
به مراقبت داری.همه وجودم دوست دارم و عاشقتم
اینم لحظه های خوش نانازم تو حمام........
مامان فدای اون خنده های نازت
عاشق شامپوتی نفسم
داری به بابایی نگاه میکنی که شاهد کودکانه های من و شماست