مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

سالهای رنگین من

مرسانای شش ماهه

عشقم نفسم بهونه زندگیم میخوام واست از کارهایی که تو این مرحله از سنت انحام میدی بگم. تازه گیها یه صدایی از خودت در میاری شبیه ام ام نمیدونم میخوای بگی مم مم یا ماما اخه وقتی میخوام بهت غذا بدم ظرف غذا تو میشناسی و دست و پا میزنی منم میگم دخترم مم مم  بخوره در هر صورت خیلی ملوس میشی وقتی لباتو غنچه میکنی اون لحظه میخوام بخورمت.البته بعضی اوقات لباتو به قول معروف ور میچینی اونم وقتی که از چیزی میترسی و میخوای گریه کنی مامان فدات چند بار خودتو به پشت انداختی ولی متاسفانه خیلی تلاشی واسه اینکار نداری بابایی هم نمیذاره خودتو به پشت بندازی میگه بچه ام شاید خدای نکرده خفه بشه بابایی دیگه نگرانه ولی تا دلت بخو...
12 ارديبهشت 1392

مهارت های مرسانا

نازنین مامانی مرسانا جون دیگه داری بزرگ میشی و کارهای جدیدی یاد میگیری نمیدونی چه قدر منتظرم هر روز که میگذره رو حساب میکنم میگم اخیش فردا میاد و دختر کوچولوی من یه روز جدید رو شروع میکنه البته همیشه هم نگرانم نگران از اینکه میتونم در تربیتت موفق باشم میتونم یه روز از خودم راضی باشم به خاطر خوب مادری کردنم دوست دارم یه روز همه به من احسنت بگن به خاطر گل ناز دخترم از همه بیشتر دوست دارم یه روز خودت به وجودم افتخار کنی مثل یه مادر و دختر واقعی مثل دو دوست همراه و همراز کنار هم  و با هم باشیم همیشه از خدا میخوام جمع سه نفرمون گرم و صمیمی باشه بابایی خوبت من و شما دختر نازم انشالله.   عروسکم  تازه گیا یاد گرفتی با خ...
12 اسفند 1391

چرخش در جهت عقربه های ساعت

دلبند نازم : دوست دارم تموم لحظات با تو بودن ثبت کنم هر کاری که میکنی چه تازه باشه چه تکراری واسه من اینقدر شیرینه که میخوام همش در موردش بنویسم خیلی خیلی دوست دارم نمی دونستم یه روزی تموم زندگیم میشی وگرنه..........   امروز روزیه که شما دور تشکت در جهت عقربه های ساعت چرخیدی واسه من و بابایی خیلی هیجان انگیز بود خیلی سعی کردی خودتو به پشت بندازی اما نتونستی گلکم عاااااااااااااشششششششقققققتتتتمممممممم   ...
23 بهمن 1391