مرسانای شش ماهه
عشقم نفسم بهونه زندگیم
میخوام واست از کارهایی که تو این مرحله از سنت انحام میدی بگم.
تازه گیها یه صدایی از خودت در میاری شبیه ام ام نمیدونم میخوای بگی مم مم یا ماما اخه وقتی میخوام بهت غذا بدم ظرف غذا تو میشناسی و دست و پا میزنی منم میگم دخترم مم مم بخوره در هر صورت خیلی ملوس میشی وقتی لباتو غنچه میکنی اون لحظه میخوام بخورمت.البته بعضی اوقات لباتو به قول معروف ور میچینی اونم وقتی که از چیزی میترسی و میخوای گریه کنی مامان فدات
چند بار خودتو به پشت انداختی ولی متاسفانه خیلی تلاشی واسه اینکار نداری بابایی هم نمیذاره خودتو به پشت بندازی میگه بچه ام شاید خدای نکرده خفه بشه بابایی دیگه نگرانه ولی تا دلت بخواد سرپا نگهت میداره فکر کنم چند روز دیگه بدوییهنوز تو روروک نذاشتم اخه دکتر میگه از هشت ماهگی والا زود راه میافتی عزیز جونم. احتمالا این اخرین پست سال نود ویک باشه شیرینکم این بهت بگم این سال زیباترین سال واسه من و بابایی بود چون تو نازنین از خدا هدیه گرفتیم.دوست داریم دخترم