مهارت های مرسانا
نازنین مامانی مرسانا جون دیگه داری بزرگ میشی و کارهای جدیدی یاد میگیری نمیدونی چه قدر منتظرم هر روز که میگذره رو حساب میکنم میگم اخیش فردا میاد و دختر کوچولوی من یه روز جدید رو شروع میکنه البته همیشه هم نگرانم نگران از اینکه میتونم در تربیتت موفق باشم میتونم یه روز از خودم راضی باشم به خاطر خوب مادری کردنم دوست دارم یه روز همه به من احسنت بگن به خاطر گل ناز دخترم از همه بیشتر دوست دارم یه روز خودت به وجودم افتخار کنی مثل یه مادر و دختر واقعی مثل دو دوست همراه و همراز کنار هم و با هم باشیم همیشه از خدا میخوام جمع سه نفرمون گرم و صمیمی باشه بابایی خوبت من و شما دختر نازم انشالله.
عروسکم تازه گیا یاد گرفتی با خودت حرف میزنی اگه رو پاهات نگهت دارم جلوی کوچولوی نازی مثل خودت اینقدر باهاش گی گی گی میکنی و حرف میزنی که انگار داری سخنرانی میکنی عاشق این حالتتم . خیلی سعی میکنی خودتو برگردونی ولی فعلا موفق نشدی شبا که میخوای بخوابی من کنارت میخوابم شمام دست تو میزاری رو صورتم و بهم لبخند میزنی صبحا هم همیشه با لبخند بیدار میشی مامانی نمیدونی چه قدر دوست دارم