مادرانه های من
دختر نازم الان که دارم این پست رو مینویسم خوابی البته به مکافات این امر انجام شد.
امشب واسه اولین دفعه عصبانی شدم دلم میخواست سرت فریاد بزنم خودم از کارم
ناراحت شدم واسه همین این پست رو مینویسم تا یادم بمونه من یک مادرم.
اره عزیزتر از جونم من یک مادرم مادری که باید از صبح روز قبل واسه فرداش
نگران باشه نگران کودکی که باید چند ساعت بدون اون نفس بکشه مادری
که از زمانی که توشدی همدم و مونسش خواب راحت واسش ممنوع شده
مادری که سر سفره نمیتونه لقمه ایی با ارامش قورت بده مادری که وقتی سر
کلاس داره تدریس میکنه یک لحظه از یاد چیگر گوشه اش غافل نمیشه
مادری که وقتی برمیگرده خونه و تو فرصت شستن دستهای ماژیکی شو
نمیدی و دستای کوچولوته که محکم مانتوی اونو چنگ میزنه و من بایدبی خیال
همه چیز بشم و فقط تو رو ببینم اره دخترکم من یک مادرم گاهی باید مادرانه هام
از قانون زندگیم پا فراتر بگذاره تا بتونم دل کوچیکی رو که واسه من دنیا دنیا ارزش
داره رو به دست بیارم و گاهی این خستگی و فشار زندگیه که پاشو فراتر میگذاره
و منو تبدیل به یک مادر بی حوصله میکنه . بر من ببخش این کوتاهی رو دخترکم
که تو دریای عشق و محبتی. دوستت دارم نازنینم