امشب داشتم کارای شخصی خودمو انجام میدادم و بابایی رفته بود شما رو بخوابونه اخه این وظیفه همیشه به عهده باباییه دستشون درد نکنه یه وقت دیدم صدای نق نق شما میاد اومدم تو اتاق خواب دیدم بابایی که از فرط خستگی خوابش برده البته بهشون حق میدم اخه از صبح سر کار و عصرم دانشگاه واقعا واسه ادم رمقی نمیذاره الهی من قربونت برم تا که منو دیدی ساکت شدی اومدم کنارت خوابیدم و دست تو گذاشتی رو صورتم و بعد انگشت شصتمو گرفتی و خوابت برد تا اینجا همه چیز عادیه اما واسه من تا به حال این حس که داری صدام میکنی مامانی بیا اتفاق نیفتاده بود کنارت خوابیدم اما نمیدونم چرا بی اختیار گریه میکردم به پهنای صورتم نگران بودم نگرانی هایی که شاید واسه خیلی از مادرا پیش بیاد ...