مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

سالهای رنگین من

پانزده ماهگیت مبارک عشقم

  دخترم جان دل مادر امروز پانزده ماهه شدی  مبارکت باشه خوشکل مامان این روزها خیلی قشنگه واسه من . هر ثانیه با تو بودن واسم لذت بخشه گرمای نفس تو حس کردن واسم لذت بخشه دیدن چشمای مثل ماهت واسم لذت بخشه ثانیه های با تو بودن واسم لذت بخشه زندگی با تو واسم لذت بخشه تو فرشته کوچولو همه وجودت لذت بخشه اون وقتی که نگاه ناز تو به مامان می اندازی و ملتمسانه منو میخوای اون وقتی که دستای کوچولوتو دور گردنم حلقه میکنی اون وقتی که لبای نازت صورتمو بوس میکنه  میدونی از خدا اون موقع چی میخوام  میخوام هیچ وقت اون لحظه تموم نشه  مرسانای من تو همه چیز منی  همه دنیا رو واسه تو میخوام مامانی  وقتی خوابی به صو...
20 آذر 1392

دو تا تولد

دختر نازم دیشب دو تا تولد رفتیم تولد دایی جون خودم و تولد دایی داود شما. هر دو تولد خونوادگی بود و کسی جز اعضا خانواده نبودن . تولد دایی خودم که دیر رفتم و فقط تونستم کادوی کوچولویی که گرفته بودم رو بدم و بعد رفتیم خونه داداش من اونجا که حسابی فضولی کردی یا من دنبالت بودم یا بابایی  ولی در کل خوش گذشت نتونستم عکس خوبی بگیرم چند تا عکس واسه یادگاری میزارم   نمیدونم چرا پسر داییمو که دیدی گریه شدی و دیگه از بغلم پایین نمی اومدی و صورت تو به من میچسبوندی و چشاتم میبستی  گذاشتی ندا جون ازت عکس بگیره واسه همین نور فلش خورده رو گونه ات   خونه دایی داود مگه یک جا بند بودی نمیشد چیزی رو میز بزاریم &nbs...
2 آذر 1392