مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

سالهای رنگین من

پانزده ماهگیت مبارک عشقم

  دخترم جان دل مادر امروز پانزده ماهه شدی  مبارکت باشه خوشکل مامان این روزها خیلی قشنگه واسه من . هر ثانیه با تو بودن واسم لذت بخشه گرمای نفس تو حس کردن واسم لذت بخشه دیدن چشمای مثل ماهت واسم لذت بخشه ثانیه های با تو بودن واسم لذت بخشه زندگی با تو واسم لذت بخشه تو فرشته کوچولو همه وجودت لذت بخشه اون وقتی که نگاه ناز تو به مامان می اندازی و ملتمسانه منو میخوای اون وقتی که دستای کوچولوتو دور گردنم حلقه میکنی اون وقتی که لبای نازت صورتمو بوس میکنه  میدونی از خدا اون موقع چی میخوام  میخوام هیچ وقت اون لحظه تموم نشه  مرسانای من تو همه چیز منی  همه دنیا رو واسه تو میخوام مامانی  وقتی خوابی به صو...
20 آذر 1392

دو تا تولد

دختر نازم دیشب دو تا تولد رفتیم تولد دایی جون خودم و تولد دایی داود شما. هر دو تولد خونوادگی بود و کسی جز اعضا خانواده نبودن . تولد دایی خودم که دیر رفتم و فقط تونستم کادوی کوچولویی که گرفته بودم رو بدم و بعد رفتیم خونه داداش من اونجا که حسابی فضولی کردی یا من دنبالت بودم یا بابایی  ولی در کل خوش گذشت نتونستم عکس خوبی بگیرم چند تا عکس واسه یادگاری میزارم   نمیدونم چرا پسر داییمو که دیدی گریه شدی و دیگه از بغلم پایین نمی اومدی و صورت تو به من میچسبوندی و چشاتم میبستی  گذاشتی ندا جون ازت عکس بگیره واسه همین نور فلش خورده رو گونه ات   خونه دایی داود مگه یک جا بند بودی نمیشد چیزی رو میز بزاریم &nbs...
2 آذر 1392

مرسانا نگو بلا بگو

دختر ناز و ملوسم دیگه خیلی وروجک شدی از صبح که از خواب بیدار میشی دیگه گشت و گذارت تو خونه شروع میشه تا وقتی خواب بهت غلبه کنه امروز میخواستم برم مدرسه حالا من عجله دارم که ببرمت خونه دایی جون شمام دست از کنجکاویات بر نمیداشتی اینم از کارات اولم از این کابینت شروع میشه میرسه به.... به ماشین لباسشویی بعد باز خسته میشی میری سراغ کابینت همیشگیت.... یعنی کابینت خوراکیها بعد سراغ یک کابینت دیگه... باید دور تا دور اشپزخونه رو بگردی هر وقت خسته شدی میری سراغ وسایلا تو حال امروز ادامه کنجکاویات خونه دایی جون بود... طفلی منیر جون باید همه وسایلا رو از دست شما جمع کنه بازم چیزی در امان نمیمونه از دست مبارکت همیشه می...
29 آبان 1392

یا حسین (ع)

    الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع) هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع) یعنی که تأملی کنید ای یاران ! آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟ *******   ...
20 آبان 1392

چهارده ماهگی دختر نازم

  نازنین دخترم امروز چهارده ماهه شدی یعنی چندین ماه هم نفس شدن با هم واین یعنی بالندگی تو و مادر شدن من. تولدت مبارک دختر ناز و قشنگم . داری روز به روز بزرگ میشی و من از لحظه های با تو بودن سر مست. هر ثانیه با تو بودن نبض زندگی منه. وقتی یاد اون روزی میافتم که تو رو تو اغوشم گذاشتن و گرمای وجودتو حس کردم اشک تو چشام حلقه میزنه یعنی این دختر کوچولو منو مادر کرده این فرشته اسمونی قراره منو مادر صدا کنه باورم نمیشد همون لحظه من شدم یک مادر عاشق و هر روز که از اون اولین در اغوش گرفتن گذشت من عاشقتر شدم و حالا چندین ماه از اون روز گذشته و من هر روز عاشقیهامو با تو نجوا میکنم نفسم. دیگه کارهات شیرین تر از قبل شده شیرین کاریها مال ...
20 آبان 1392